درک و شعور انسان که با پیدایش او توام است در نخستین گامى که بر مىدارد هستى خداى جهان و جهانیان را بر وى روشن مىسازد،زیرا به رغم آنان که در هستى خود و در همه چیز اظهار شک و تردید مىکنند و جهان هستى را خیال و پندار مىنامند ما مىدانیم یک فرد انسان در آغاز پیدایش خود که با درک و شعور توام است،خود و جهان را مىیابد،یعنى شک ندارد که او هست و چیزهاى دیگرى جز او هست و تا انسان انسان است این درک و علم در او هست و هیچگونه تردید بر نمىدارد و تغییر نمىپذیرد.
این واقعیت و هستى که انسان در برابر سوفسطى و شکاک اثبات مىکند ثابت است و هرگز بطلان نمىپذیرد،یعنى سخن سوفسطى و شکاک که در حقیقت نفى واقعیت مىکند هرگز و هیچگاه درست نیست پس جهان هستى واقعیت ثابتى در بر دارد.
<>
ولى هر یک از این پدیدههاى واقعیت دار که در جهان مىبینیم دیر یا زود واقعیت را از دست مىدهد و نابود مىشود و از اینجاروشن مىشود که جهان مشهود و اجزاء آن خودشان عین واقعیت (که بطلان پذیر نیست) نیستند بلکه به واقعیتى ثابت تکیه داده با آن واقعیت،واقعیت دار مىشود و به واسطه آن داراى هستى مىگردند و تا با آن ارتباط و اتصال دارند با هستى آن هستند و همینکه از آن بریدند نابود مىشوند (1) ما این واقعیت ثابتبطلان ناپذیر را«واجب الوجود»خدا مىنامیم.
راهى که در فصل گذشته براى اثبات وجود خدا پیموده شد،راهى استبسیار ساده و روشن که انسان با نهاد خدادادى خود آن را مىپیماید و هیچگونه پیچ و خم ندارد،ولى بیشتر مردم به واسطه اشتغال مداوم که به مادیات دارند و استغراقى که در لذایذ محسوسه پیدا کردهاند رجوع به نهاد خدادادى و فطرت ساده و بىآلایش بر ایشان بسیار سخت و سنگین مىباشد.
از این روى اسلام که آیین پاک خود را همگانى معرفى مىکند و همه را در برابر مقاصد دینى مساوى مىداند اثبات وجود خدا را با اینگونه مردم از راه دیگر در میان مىنهد و از همان راهى که فطرت ساده را از توجه مردم به دور داشته با ایشان سخن گفته خدا را مىشناساند.قرآن کریم خداشناسى را از راههاى مختلف به عامه مردم تعلیم مىدهد و بیشتر از همه افکارشان را به آفرینش جهان و نظامى که در جهان حکومت مىکند معطوف مىدارد و به مطالعه آفاق و انفس دعوت مىنماید،زیرا انسان در زندگى چند روزه خود هر راهى را پیش گیرد و در هر حالى که مستغرق شود از جهان آفرینش و نظامى که در آن حکومت مىکند بیرون نخواهد بود و شعور و ادراک وى از تماشاى صحنه شگفتآور آسمان و زمین چشم نخواهد پوشید.
این جهان پهناور هستى (2) که پیش چشم ماست (چنانکه مىدانیم) هر یک از اجزاى آن و مجموع آنها پیوسته در معرض تغییر و تبدیل مىباشد و هر لحظه در شکل تازه و بى سابقهاى جلوه مىکند.
و تحت تاثیر قوانین استثنا ناپذیر لباس تحقق مىپوشد و از دورترین کهکشانها گرفته تا کوچکترین ذرهاى که اجزاى جهان را تشکیل مىدهد هر کدام متضمن نظامى است واضح که با قوانین استثنا ناپذیر خود به طور حیرت انگیزى در جریان مىباشد و شعاع عملى خود را از پست ترین وضع به سوى کاملترین حالات سوق مىدهد و به هدف کمال مىرساند.
و بالاتر از نظامهاى خصوصى،نظامهاى عمومىتر و بالاخرهنظام همگانى جهانى که اجزاى بیرون از شمار جهان را به همدیگر ربط مىدهد و نظامهاى جزئى را به هم مىپیوندد و در جریان مداوم خود هرگز استثنا نمىپذیرد و اختلال بر نمىدارد.
نظام آفرینش اگر انسانى را مثلا در زمین جاى مىدهد ساختمان وجودش را طورى ترکیب مىکند که با محیط زندگى خود سازش کند و محیط زندگى وى را طورى ترتیب مىدهد که مانند دایهاى با مهر و عطوفتبه پرورشش پرداخته آفتاب و ماه و ستارگان و آب و خاک و شب و روز و فصول سال و ابر و باد و باران و گنجینههاى زیرزمینى و روى زمینى و بالاخره همه سرمایه و نیروى خود را در راه آسایش و آرامش خاطر وى گذاشته به کار مىبندد.ما چنین ارتباط و سازشى را میان هر پدیده و میان همسایگان دور و نزدیک و خانهاى که در آن زندگى مىکند مىیابیم.
اینگونه پیوستگى و به هم بستگى در تجهیزات داخلى هر یک از پدیدههاى جهان نیز پیداست.آفرینش اگر براى انسان نان داده براى تحصیل آن پاى و براى گرفتن آن دست و براى خوردن آن دهان و براى جویدن آن دندان داده است و آن را با یک رشته وسائلى که مانند حلقههاى زنجیر به هم پیوستهاند به هدف کمالى این آفریده (بقا و کمال) مرتبط ساخته است.
دانشمندان جهان تردید ندارند که روابط بىپایانى که در اثر تلاش علمى چندین هزار ساله خود به دست آوردهاند،طلیعه ناچیزى است از اسرار آفرینش که دنبالههاى تمام نشدنى به دنبال خود دارد و هر معلوم تازهاى مجهولات بیشمارى را به بشر اخطار مىکند.آیا مىتوان گفت این جهان پهناور هستى که سر تا سر اجزاى آن جدا و در حال وحدت و اتصال با استحکام و اتفاق حیرت انگیز خود از یک علم و قدرت نامتناهى حکایت مىکند،آفریدگارى نداشته و بى جهت و بىسبب به وجود آمده است؟
آیا این نظامهاى جزئى و کلى و بالاخره نظام همگانى جهانى که با ایجاد رابطههاى محکم و بىشمار جهان را یک واحد بزرگ قرار داده و با قوانین استثنا ناپذیر و دقیق خود در جریان است همه و همه بدون نقشه و به حسب اتفاق و تصادف بوده؟یا هر یک از این پدیدهها و محیطهاى کوچک و بزرگ جهان براى خود پیش از پیدایش نظامى برگزیده و راه و رسمى انتخاب کرده و پس از پیدایش،آن را به موقع اجرا مىگذارد؟
یا این جهان با وحدت و اتصال کاملى که دارد و یک واحد بیش نیستساخته و پرداخته سببهاى متعدد و مختلف مىباشد،با دستورهاى گوناگون گردش مىکند؟
البته فردى که هر حادثه و پدیدهاى را به علت و سببى نسبت مىدهد و گاهى براى پیدا کردن سببى مجهول،روزگارها با بحث و کوشش مىگذراند و دنبال پیروزى علمى مىگردد،فردى که با مشاهده چند آجر که با نظام و ترتیب روى هم چیده شده نسبت آن را به یک علم و قدرتى مىدهد و اتفاق و تصادف را نفى کرده به وجود نقشه و هدفى قضاوت مىنماید،هرگز حاضر نخواهد شد جهان را بىسبب پیدایش،یا نظام جهان را اتفاقى و تصادفى فرض کند.
پس جهان با نظامى که در آن حکومت مىکند آفریده آفریدگار بزرگى است که با علم و قدرت بىپایان خود آن را به وجود آورده و بهسوى هدفى سوق مىدهد و اسباب جزئیه که حوادث جزئیه را در جهان به وجود مىآورند همه بالاخره به او منتهى مىشوند و از هر سوى،تحت تسخیر و تدبیر وى مىباشند، هر چیزى در هستى خود نیازمند به اوست و او به چیزى نیازمند نیست و از هیچ علت و شرطى سرچشمه نمىگیرد.
هر واقعیتى را از واقعیتهاى جهان فرض کنیم واقعیتى است محدود،یعنى بنا به فرض و تقدیرى (فرض وجود سبب و شرط) هستى را داراست و بنا به فرض و تقدیرى (فرض عدم سبب و شرط) منفى است و در حقیقت وجودش مرزى دارد که در بیرون آن مرز یافت نمىشود تنها خداست که هیچ حد و نهایتى براى وى فرض نمىتوان کرد،زیرا واقعیت وى مطلق است و به هر تقدیر موجود مىباشد و به هیچ سبب و شرطى مرتبط و نیازمند نیست.
روشن است که در مورد امر نا محدود و نامتناهى نمىتوان«عدد»فرض نمود،زیرا هر دوم که فرض شود، غیر از اولى خواهد بود و در نتیجه هر دو محدود و متناهى خواهند بود و به واقعیت همدیگر مرز خواهند زد،چنانکه اگر حجمى را مثلا نامحدود و نامتناهى فرض کنیم در برابر آن حجمى دیگر نمىتوان فرض کرد و اگر هم فرض کنیم دومى همان اولى خواهد بود،پس«خدا»یگانه است و شریک وجود ندارد (3) .
پىنوشتها:
1-در کتاب خدا به این برهان اشاره کرده مىفرماید: قالت رسلهم ا فى الله شک فاطر السموات و الارض
یعنى:«آیا مىشود در خدا شک کرد خدایى که آسمانها و زمین را به وجود آورده،عدم را شکافته و آسمانها و زمین را پایدار ساخته است». (سوره ابراهیم،آیه 10)
2-خداى متعال مىفرماید: ان فى السموات و الارض لایات للمؤمنین و فى خلقکم و ما یبث من دابة ایات لقوم یوقنون و اختلاف اللیل و النهار و ما انزل الله من السماء من رزق فاحیا به الارض بعد موتها و تصریف الریاح آیات لقوم یعقلون تلک آیات الله نتلوها علیک بالحق فباى حدیثبعد الله و ایاته یؤمنون (سوره جاثیه،آیه 3-6)
3-مرد عربى در جنگ جمل به امیر المؤمنین على (ع) نزدیک شد و گفتباامیر المؤمنین آیا مىگویى خدا یکى است؟مردم از هر سوى به مرد عرب حمله کرده گفتند:آیا نمىبینى که امیر المؤمنین تا چه اندازه تقسم قلب (تشویش خاطر) دارد؟
امیر المؤمنین فرمود:«او را به حال خود بگذارید،زیرا آنچه این مرد عربى مىخواهد همان است که ما از این جماعت مىخواهیم»،پس به مرد عرب فرمود:«اینکه گفته مىشود خدا یکى است،چهار قسم است،دو معناى از آن چهار معنا درست نیست و دو معنا درست است،اما آن دو معنا که درست یستیکى این است که کسى گوید خدا یکى است و عدد و شماره را در نظر گیرد،این معنا درست نیست،زیرا آنکه دوم ندارد داخل عدد نمىشود آیا نمىبینى کسانى که گفتند:خدا،سوم سه تا است (اشاره به قول نصارا ثالث ثلاثه) کافر شدند؟و یکى این است که کسى بگوید:فلانى یکى از مردم است، یعنى نوعى است از این جنس (یا واحد است از این نوع) این معنا نیز در خدا درست نیست،زیرا تشبیه است و خدا از شبیه منزه است.
و اما آن دو معنا که در خدا درست استیکى این است که کسى بگوید خدا یکى استبه این معنا که در میان اشیاء شبیه ندارد،خدا چنین است.و یکى اینکه کسى بگوید:خدا یکى است (احد یعنى هیچگونه کثرت و انقسام بر نمىدارد نه در خارج و نه در عقل و نه در وهم) خدا چنین است»، (بحار،ج 3،ص 207)
و باز على (ع) مىفرماید:«شناختن خدا همان یگانه دانستن اوست»، (بحار،ج 2،ص 186) یعنى اثبات وجود خداى تعالى که وجودى است نامتناهى و غیر محدود در اثبات وحدانیت وى کافى است،زیرا دوم براى نا متناهى تصور ندارد.
شیعه در اسلام صفحه 117 تالیف: علامه سید محمد حسین طباطبایى
استفاده ازسایت:امام علی (ع)